اگر خدا را یافتی هر چه باختی مهم نیست سلام امیدوارم از اومدن به وبم خوشحال شده باشید همین
| ||
|
خورشید به مهربانی جای خود را به ابرهای سفید میدهد دشت دامنه کوه های سر به افلاک کشیده زادگاه اجدادیمان گچساران جنت طراز را میگیرد . دخترک با گیسوان سیاه بافته اش که به سان کمندی بلند ،درپهنه دشتی سپیدبرپشتش می رقصید درمیان باران شادمان جست وخیزی میکرد . مادربزرگ درکنارپنجره روبه کوهستان ،سرمست ازدرخشش آخرین نورهای به درازا کشیده خورشیدکه بردامنشان می تابید نشسته بود وگذر پاییزچلچله هایش رابربام عمر نظاره میکرد . کوبه در به صدا درآمد،مادربزرگ برخاست ،چارقد چارگل خودرامرتب کرد در را به روی مهمان خود زمستان که مهمانی آشناست گشود . وبه مهمان خود گفت : انتظار مهمانی از راه دور است به نام اسپند که قرار است بیایید اما بعداز رفتن تو زمستان گفت اپند کیست ؟ مادربزرگ گفت : حوت برادر حمل است که از روزگار کهن است از روزگاران کهن آمده تابابدرود به تو (زمستان)بهاربرپهنه جهان،عطرگل وریحان بریزدوباردیگرطبیعت وآدمیان رستن آغاز کنندوآن زمان است که مردم به روی هم گلاب می پاشند ومهر ایزدی به یاد میآورند
نظرات شما عزیزان:
سلام وبلاگ زيباي داري راست ميگم اميدوارم هميشه موفق سر بلند باشي وبلاگت روز به روز پر بيننده تر بشه
سري به وبلاگه منم بزن نظرتو بده ممنون ميشم با سپاس وتشكر فراوان |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |